درست مثل مفهوم گناه است. مفهوم بدی یا چیزهای دیگر نظیر این؛ چیزهایی که از همان روز اول آفرینش، روح آدم را خراش میداده و میتراشیده و نابود میکرده. مفهوم «شیطان» و وجود شر، از همان ابتدا با پسر آدم بوده است.
اینکه شیطان وجود دارد؟ ندارد؟ چه کار میکند؟ چه کار میخواهد بکند؟ چه کار میخواهد و نمیتواند بکند؟ چرا شیطان، شیطان شد؟ و چیزهایی نظیر اینها، از سؤالاتی بوده که به قول آن اساماس بیمزه، شبها نمیگذاشته آدمها راحت بخوابند. در قدیمیترین متنهای تاریخی – مثل گیلگمش – یا در همین داستانهای امروزی، خیلی جاها سروکله شیطان، اهریمن، ابلیس، لوسیفر – یا به قول تالکین «ملکور» - پیدا میشود.
خلاصه که شیطان، خیلی قبل از اینکه این گروههای عجیب و غریب پیدایشان بشود، توی ذهن و زندگی بشر بود. منتها آن موقع شیطان، شیطان بود؛ یا داشت پسر آدم را وسوسه میکرد یا توطئهای علیه خوبی تدارک میدید. یعنی چیزی غیر از این 2 تا نبود؛ شیطان، شیطان بود.
اینجوری نبود که شیطان مفهومی باشد برای اینکه کسی یا کسانی هر کاری دلشان خواست بکنند و از زیر بار همه مسئولیتهای اجتماعی و اخلاقی شانه خالی کرده و آخرش هم کثافتکاریشان را بیندازند گردن شیطان. آن موقع هنوز گروههای مثلا شیطانپرست در کار نبودند و شیطان وسیله نشده بود؛ شیطان خودش یک موجود سیاه و شرور بود؛ درست برخلاف حالا که آدمهایی (آدمهایی؟!) پیدا شدهاند که از شیطان هم سیاهکارتر هستند.
حکایتی هست که میگوید یک بابایی میخواست کار خلافی بکند، رفت و یک نقشه حسابی برای کارش ریخت و طرحش را اجرا کرد. چند وقت بعد، یاد آن نقشه و آن خلاف افتاد، شرمنده شد و «لعنت بر شیطان»ی حواله کرد. شیطان هم ظاهر شد و گفت «لعنت بر خودت! من عقلم به آن نقشه تو نمیرسید!».
حالا حکایت این گروههای شیطانپرست هم همین است. برای اهداف خودشان رفتهاند کاری را که تا دیروز مخصوص شیطان بوده (وسوسه) به عهده گرفتهاند و اسم خودشان را هم گذاشتهاند پرستنده شیطان. واقعا که لعنت به خودشان!
+نوشته
شده در جمعه 89/12/27ساعت 1:31 صبح توسط فروزان
نظر
|